مدرسه ، سرزمینی که ره یافتگان طریقت دانایی ، بذرهای وجودشان ، جوانه می زند و چشمه های زلال درونشان ، سینه ی سرد و لم یزرع کویر را در دل شب می شکافد ، تا ریشه هایشان را سیراب نماید . آنجا که تیرگی شب بسان چهره ای از جهل و تعصب با نقابی فریبنده از ستارگان ، می باید جایش را به روشنی صبح بسپارد ، صبحی که سر آغاز رویش است . آنجاکه فرشتگانی با سبدهای پر از نور ، به نام معلم که پبامبرگونه برای هدایتمان آمده اند که بیاموزند ، ما را چگونه زیستنی را که سزاوار آنیم . بدانگونه که از دل دریای پرتلاطم و امواج خروشان و سهمگین زندگی تا ساحل موفقیت به سلامت طی طریق نماییم و غرق در جهالت و گمراهی نگردیم . اینجا همان جاییست که سرزمین رُستن و روییدن است .سرزمینی که خاکش بوی بهشت را می دهد ، اینجا مدرسه است . و هر کدام از آدمهایش ، گونه ای از هزاران استعدادند ، بسان بذری در خاک که پروردگار چون هدیه ای در وجودشان به امانت گذارده و معلم تنها امانت داریست که انسان امانت اوست. انسانی که با تعلیمات صحیح و شناسایی درست تواناییهایش ، با فرا گیری و انتقال دانش مناسب و متناسب میتواند به ارمغان آورنده ی آسایش برای خود و جامعه خویش باشد و با پرورش و تربیت دل و جانش ، جامعه ی آسایش یافته اش را به ساحل آرامش نیز برساند .
و درست در همینجاست که مسئولیت آموزش و پرورش (نه در قالب یک سازمان عریض و طویل ، بخشنامه محور و سر در گم ) در قالب قلبهای عاشقی که مسئولانه و نه با نام مدیر و وزیر و وکیل ، بلکه در نهایت محرومیت ولی با عشق در مسیر تعالی و خدمت به انسانها ، با ایمان به راهی که در آن قدم نهاده اند ، در مقام یک معلم آغاز می شود. معلمی که نقطه ی آغاز و پایان این حرکت مقدس است . و اکنون چند سطری برای مجریان و متولیان ،بدون تعارف عرض می کنم، کجاییم و مقصد کجاست و چقدر فاصله است میان بودن(آنچه هستیم) و شدن(باید باشیم) ؟میزان تاثیر ما بر نسل جوان با توجه به مدت حضور ایشان در طول سالها در مدارس چه میزان است؟ آیا از فاصله ی عمیق ستادهای اجرایی مان تا مدارس باخبریم؟ نقش معلمین ، بصورت غیر تشریفاتی در دستگاه تعلیم و تربیت و در حوزه ی تصمیم گیری ها و نه بصورت نمادین کجاست؟ از میان خیل جوانان تحصیلکرده و گمنام ، و یا از میان بهترین معلمین با تجربه و بازنشسته ، اتاقهای فکرمان از چه کیفتی برخوردار است ؟ بخشنامه ها و شیوه نامه ها ،همان نسخه های عمومی اکثرا ناکارآمد (در بحث آموزشی و پرورشی) را اگر به کناری بگذاریم ، طرح و نقشه راه شما برای ایجاد انگیزه و افزایش سطح آگاهی جامعه هدفتان(مدارس) چیست؟ در سالیان طولانی (شاید یک دهه و بیشتر )چه حرکتی از سوی ما صورت پذیرفته که جامعه از آن بعنوان یک تحول یاد کند؟معیار ما برای اندازه گیری سواد و رشد تحصیلی دانش آموزان چیست ؟ آیا اجازه می دهیم این موضوع خصوصا در مدارس روستایی و کم برخوردار حتی در سطح شهر ها مورد بررسی دقیق و علمی و خارج از چارچوب درون سازمانی انجام گیرد؟آیا آگاهیم که آموزش بدون پرورش مانند قطاریست که ریلی برای حرکت نداشته باشد.بیاییم و یکبار بنشینیم و مروری بر بخشنامه ها مان داشته باشیم ، (اثر بخشی آنها را بر جامعه ی هدفمان چگونه ارزیابی میفرمایید ) باید بدانیم که اجرای صرف بخشنامه ها بدون توجه به بازخورد ، کاری بی نتیجه و اتلاف وقت و هزینه خواهد بود .مکانیسم ما برای استعداد یابی دانش آموزان در سنین پایین تر چه بوده و از چه شیوه هایی بهره میجوییم ؟ اگر سری به مدارس فنی و حرفه ای و یا کاردانش بزنیم ، چند درصد از دانش آموزان با علاقه رشته ی تحصیلی خویش را انتخاب نموده اند ؟آیا می دانیم که جهت دهی دانش آموزان در رشته های غیر دلخواه چه عواقبی را می تواند برایشان ایجاد نموده و چه سرمایه ی انسانی بزرگی را به هدر داده ایم ؟آیا مطلعید که تجمیع و حضور بهترین همکاران و دانش آموزن در مدارس خاص و با حمایت ادارات تابعه تحت هر نام و عنوانی ، باعث از میان رفتن انگیزه و روحیه ی در سایرین شده است.برنامه های اجراییمان برای ارتقاء سطح مهارتهای اجتماعی دانش آموزان چیست؟ چند درصد مدارس از آن برخوردار و یا در برنامه ی هدفتان قرار می گیرند ؟ ارتباط ما با آموزش عالی و بهره مندی از علم روز به چه میزانیست؟در صورت بررسی عزل نصب ها ، توسط مرجعی عادل ، چند درصد آن با توجه به خیل عظیم نیروها ،انصافا مستقل و با توجه به شایستگی ها صورت پذیرفته است؟ و تا چه حد استقلال خود را حفظ نموده ایم ؟متاسفانه فاصله ی بین ستاد و بدنه اصلی تعلیم و تربیت و شکاف بین این دو روز به روز عمیق تر میگردد.
به نظر می رسد آنچه که امروز آموزش و پرورش بدان نیازمند است تنها ساختمان ،تجهیزات و سایر امکانات مانند آن نیست ،بلکه شدیدا نیازمند تغییر نگاه در سطح مدیران ارشد خود می باشد .حضور نیروی انسانی دلسوز در سطح مدیرانی که نه دغدغه ی بودن و ماندن ،که دغدغه ی ساختن را داشته باشند.و در صورتی که در آینده زمینه و بستر آن مهیا نگردد تنها می توانم به جمله ی پایانی ذیل بسنده نمایم .من بوی آبادی در این حوالی نمی بینم و سخت دلتنگ هوای تازه هستم . اما دریغ و درد نه دانه شدیم که بروییم و نه خاک شدیم که برویانیم.
به قلم : سامان حسینی نوید