بازدید از تنها کارخانه ابریشم کشی کشور و آخرین بازمانده صنعت ابریشم کشور(کارخانه اقای جواهری در چاف و چمخاله)
برای دیدن روند تهیه الیاف ابریشمی به کارخانه رفتم. تقریبا همه ما لااقل در شهرهای لاهیجان و لنگرود حداقل در بچگیهایمان کرم ابریشم را دیده ایم و اینکه چه طور با برگ توت تغذیه می کند. حتی خیلیهایمان هنوز یادمان هست بدن نرم و لطیفشان و پاهای چسبناکشان وقتی در دستمان می گرفتیمشان.
قدیمترها بعد از تنیده شدن پیله ها، هر خانواده ای که کرم ابریشم پرورش می داد طی مراسمی که در گویش محلی به ” کچ چینی ” معروف بود، کشاورزان پیله های تنیده شده را از “کرف ” -ساقه هایی که برای تنیدن ابریشم توسط کرمها در تلمبار روی هم گذاشته میشد – جدا می کردند و پس از جمع آوری و توزین برای فروش به بازار میبردند. در این مراسم معمولا همسایه ها و خانواده ها جمع می شدند و ناهار را به یمن برداشت “کچ” مهمان صاحبخانه بودند و کوچکترها به هر زحمتی بود چند تایی از پیله هارا به خانه می آوردند و در جعبه ای نگهداری می کردند تا روزی که پروانه پیله تنیده شده را سوراخ کند و بیرون بیاید و هیچ وقت پروانه ای که از پیله خارج میشد به آن زیبایی که تصورش می کردیم نبود.
اما به ابریشم کشی که فکر می کنم فقط چند مغازه در خیابان کریمی منتهی به کوچه لولیتا با درهای لولایی عمودی چوبیشان که در فصل نوغان، پیشخوانشان پر از زنبیل و سبدهای پیله بود به ذهنم متبادر می شود و کشاورزانی که با ذوق و شوق پیله ها را روی ترازوی سنگی بیرون مغازه وزن می کردند و خوشحال از گرفتن پولی که نتیجه دسترنجشان بود مغازه هارا ترک می کردند. اما تا پیش از رفتن به این کارخانه روند ابریشم کشی را ندیده بودم و اطلاعاتم در این مورد منحصر به داستان آن ملکه ژاپنی بود که وقتی پیله اتفاقی ازدستش داخل ظرفی حاوی آب جوش می افتد ، تازه می فهمد که چه طور می توان از این پیله ها ابریشم استخراج کرد.
دیدن کارخانه به آن عظمت و کارگرهایی که با عشق کار می کردند هم به وجدم آورد و هم تاسف خوردم که چرا این کارخانه با این همه دستگاه و تامین زیرساختهای لازم ، باید با کمتر از نصف ظرفیت تولیدش کار کند.
بخشهای مختلف کارخانه را دیدم و شاید جالبترین بخشش همان بخشی بود که به شیوه سنتی از پیله، الیاف ابریشمی استخراج می شد. در این روش پیله هایی که زدگی داشتند یا نرم بودند و یا کیفیت خوبی نداشتند در ظرفهای آبجوش می ریختند و به کمک نیروی جانب مرکز، الیافشان را روی قرقره هایی که به همین منظور نصب شده بود جمع می کردند.
بخشهای مختلف کارخانه و تکنولوژی که در ساخت ماشین آلاتش به کار رفته بود، صحبتهای مسئول کارخانه از روزهایی که مهندسان ژاپنی برای نصب دستگاهها و ماشین الات، یک ماه و نیم در کارخانه مستقر شده بودند تا تکه تکه دستگاهها را اسمبل کنند و دستگاهها و کارخانه راه اندازی شود و تعداد زیاد جوایان بیکار و جویای اشتغال، بیشتر متاسفم کرد. کاش کسی دلش می سوخت و کاری می کرد. منطقا برای ایجاد شغل برای یک نفر حداقل مبلغی معادل ۱۵۰۰ میلیون ریال باید هزینه شود و آن وقت کارخانه هایی با این همه تجهیزات و سرمایه گذاری، یک به یک تعطیل می شوند و به تدریج با توجه به استهلاک ماشین آلات از چرخه تولید خارج می شوند. گویا برخی سیاست ها تعمدا برآنند که تولید و کارخانجات تولیدی تعطیل شوند و اقتصادی صرفا مبتنی بر خدمات جایگزین تولید و صنعت شود و در این وانفسا کسی از تولید کننده حمایت نمی کند. النهایته تعطیلی کارخانجات، به تدریج کارگرانی را که از این چرخه ارتزاق می کردند، از چرخه اشتغال خارج می کند ، کارگرانی که چاره ای جز فروش زمینهای زراعی و باغی برای گذران زندگی روزمره شان ندارند. در همین دو دهه گذشته، تعداد زیادی از کارخانجات چای و ابریشم در استان تعطیل شدند، باغات چای، توت و زمین های زراعی تغییر کاربری داده شدند، تخریب شدند و یا در خوش بینانه ترین حالت رها شدند و در عوض بنگاههای معاملات ملکی جایگزینشان شدند که عمده فعالیتشان خرید این زمین ها از خرده مالکین با پایین ترین قیمت و فروش آنها بعد از تغییر کاربری با ارزش افزوده غیر قابل تصور به افراد غیر بومی است.
نمی دانم چه باید کرد و چگونه می توان جلوی این انحطاط را گرفت. اما مطمئنم فردا خیلی دیر است. کاش کمی، فقط کمی!! دلمان برای خودمان، کشاورزیمان، صنعتمان، آبمان ، خاکمان و میراثمان می سوخت.
پیشنهاد می کنم تا زمانی که این آخرین بازمانده ابریشم ایران به سختی اما غیرتمندانه فعالیت می کند، سری به آن بزنید، شاید دیدنش بتواند تلنگری باشه برای بیداری ما.
سمیه میربلوکی
۱۸ آبان ماه ۹۸